مدح و ولادت امام مجتبی علیهالسلام
هـمـدم یــار شدن دیــدۀ تـر مـیـخـواهـد پیر میخانه شدن اشک سحر میـخواهـد عاشقی کار دل مصلحت اندیشان نیست قــدم اول این راه جــگــر مـیـخــواهــد بال و پرهای به دور و بر شمع ریخته گفت: بشنود هرکه ز معشوق خـبـر میخواهد هرکه عاشق شده خاکستر او بر باد است عاشق ازخویش کجا رد و اثر میخواهد هنـر آن نیست نـسـوزی به میــان آتش پر زدن در وسط شعـلـه هـنر میخواهد در ره عشق طلا کردن هر خاک سیـاه فقط از گوشۀ چـشـم تو نظر میـخـواهد ظرف آلوده ما در خور صهبای تو نیست این ترک خورده سبو رنگ دگر میخواهد زدن سـکـه سـلـطـانـی عــالــم، تــنــهـا یک سحر از سر کوی تو گذر میخواهد تا زمانی که خـدایـی خــدا پا بر جاست پرچم حسن حسن در همه عالم بالاست در کرمخانه حق سفره به نام حسن است عرش تا فرش خدا رحمت عام حسن است بی حرم شد که بدانند همه مادری است ورنه در زاویه عرش مقـام حسن است بس که آقاست به دنـبـال گــدا می گردد ناز عـشاق کشیدن ز مــرام حسن است دست ما نیست اگر سیـنه زن اربـابـیــم این مسلمانی ایران ز کـلام حـسن است هرکه خونش حسنی شد ز خودی حرف شنید غربت از روز ازل باده جام حسن است حرم و نام و وجودش همه شد وقف حسین هرحسینیه که بر پاست خیام حسن است او چـهــل سال بــلا دیــد بـمـانـد اسلام صبر شیــرازه اصلی قـیـام حـسن است ما گــدائـیــم ولی شاه کــریــمــی داریم هرچه داریم ز تو یــار قـدیــمی داریـم تا خــدا با همه حُـسن خود املایت کرد چون جلالیت خود آیت عـظـمـایت کرد تا که درصورت تو عکس خودش را بکشد همچونان روی نبی این همه زیبایت کرد تا که قرص قمر ماه عــلــی کـامـل شد پرده برداشت ز رخسار و هویدایت کرد تا ثمر داد نهـالی که خــدا کـاشـتــه بود باهمه جلوه تو را شاخه طـوبـایـت کرد ریخت آب و سرمشک از کف هر ساقی رفت بسکه مستانه و مبـهـوت تمـاشایت کرد تا که اثبات شود بر همگان ابتر کیست پـســر ارشــد صـدیـقــۀ کـبـرایـت کرد تاشوی بعد عـلـی مـیـر بنی هـاشـمـیان صاحب صولت و شخصیت طاهایت کرد بسکه ذات احدی خاطر لعلت میخواست شیر نوش از جگر حضرت زهرایت کرد با تو سرچشمه کـوثـر شده زهـرا یاهو کوری خصم تو؛ مادر شده زهـرا یاهو انقـطـاع تو زِ هر ســوز و گدازت پیدا فـاطـمـی بودنت از راز و نـیـازت پیدا سر سجاده تو گوشه ای از عرش خداست سیر عـرفانی ات از حال نـمـازت پیـدا هـر که آمــد به در خــانــۀ تو آقــا شـد هرچه جود و کرم از سفره بازت پیـدا گـریـه دار است چرا زمـزمـۀ قــرآنـت حزن زهراییت از صوت حجازت پیدا آتشی بر جگرت مانده که پنهان کـردی ولی آثارش ازین سوز و گـدازت پیـدا وارث پـیــر مـنـاجــاتی نـخـلـسـتــانــی این هم از نــالــۀ شبـهــای درازت پیدا محـرم مـادری و از سر گیـسـوی سپید درد پـنـهـانی و یک گوشه رازت پـیدا کاش مـهـمـان تو و چـشـم پر آبـت باشم روضه خوان حرم وصحن خرابت باشم روح تـطـهـیـر کجـا وسـوسۀ ناس کجا دلـبـری پــاک کجا خـدعــۀ خنّاس کجا خون دلها وسط تشت به هم می گـفـتـند جگری تشنـه کجا سـوده الـمـاس کـجـا در چهل غمی که جـگــرت را سوزاند ضرب دیوار کجا برگ گل یــاس کجا خانه ای سوخته و دست ز کــار افـتاده ورم دست کـجـا گــردش دسـداس کجا ای کفن پاره شده عـلـقـمـه جایت خـالی بـوسـه تــیــر کـجـا سیـنـۀ عبـاس کجـا داغ عـبـاس چه آورد ســر اهـل حــرم غارت خیـمه کجا جوری اجـنـاس کجـا چون دل سوخـته و جـگـرم می سـوزد تن و تابوت تو را تیر به هـم می دوزد |